امروز پاشدم رفتم بازار برای خرید واس آرمان میدونی خرید کردن واسش ی حس جالب داشت اول از همه ک رفتم اون باکس بیریخت رو عوض کنم یا پس بدم پسره ی بیشعور انگار کور بود انقد خرابیه اون باکس رو نمیدید اخرم برای اینکه اذیتم کنه گف پس فردا پولتو میزنم چاره ای نداشتم دیگ مجبور شدم بگم باشه بعدم رنگ پیرهن رو عوض کردم چقد حس و حالم خوابیده از اینکه آرمان فهمیده میخواسم پیرهم بخرم براش ناراحتم هرچقدم فک کردم تو این یکی دوروزه چی بگیرم بجاش هیچی پیدا نکردم چقد بازارو تو
درباره این سایت